خدا و من
خدا .......... واقعيت هستي
من .................. وهم و خيال / حجاب / سراب
************************************************************************
......خدا ، اگر در دوردست هاي آسمان ها بود ... بايد ميرفتيم و ميرفتيم و ميرفتيم تا به او برسيم .
اما ، خدا در نزديك ترين نزديكي هاست / و نحن اقرب اليه من حبل الوريد . خدا در دل ما خانه دارد .
من را بايد بررسي نمود . ؟ ! بايد ( من ) را شناخت . ؟ !
**********************
ولي اين بررسي و شناخت ، مانند آنست كه چراغي در دست بگيري و به دنبال تاريكي بگردي ؟
هر چه جلو تر ميروي ، تاريكي ناپديد ميشود ...... در بررسي و شناخت باچراغ ، تاريكي وجود ندارد !
چه مي فهميم ؟ من ..... وهم است .... دروغ است ..... خيال است ..... فريب است ...... سراب است .!
نفس و ذهن و ظن و گمانه ها ..... با نظارت چراغ آگاهي ، تهي . محو . ناپديد و خالي ميشوند .
و هر وقت كه از نفس و من و خودخواهي ... خالي شدي
خداوند كه حقيقت توست ، ترا سرشار و پر ميسازد .
اشكال ما اينست كه : در زندگي ما ، خود ، حضوري فراوان دارد .... اما خدا ................ به هيچوجه !
زيرا خدا غيرتمند است و شريك نمي پذيرد و در وجود انسان ، يا خدا حضور دارد / و يا خود و من و منيت !
بريدن از وابستگي ها و تعلقات ..................................... يعني بريدن از يكي پنداري خود با اشياء متعلق به خود !
**********************************************************
گل ميخ هاي طلائي اموال ما ..... بايد در زمين فرو رفته باشند . نه در دل ما !
ولا تنس نصيبك من ا لد نيا ..... يعني سهم خودرا از نعمت هاي زندگي بردار ولي وابسته نشو ..
وابستگي به دنيا ، حضور دنيا در دل توست و گاه جان دادن ، نميتواني از دنيا ، دل بكني !
مولانا :
چيست دنيا ؟ از خدا غافل بدن ني ، قماش و نقره و ميزان و زن !
مال را كز بهر دين باشي حمول نعم مال صالح ، خواندش رسول
آب در كشتي ، هلاك كشتي است آب اندر زير كشتي ، پشتي است !
******************************************************************
وقتي فهم كني كه هر چه هست ، پرتو – اراده – ظهور – جلوه و نشانه خداست . دليلي براي شكوه نخواهد ماند .
پس به خدا اعتماد كن و نشانه ها را ببين !